من درخت و باغبان تو، باغ قلب پاک تو
ریشه هایم رشد گیرد در درون خاک تو
خوب و بد معیار باشد حس قلب آدمی
قلب تو فهمید امان از آن سر شکاک تو
تو ابَر زن هستی و اسطوره افسانه ها
چشم در راهم ببینم چهره بی باک تو
در کنار تو شباهنگ کور سویی میزند
ماه تابانی و باشد اینچنین افلاک تو
زخمها کاری و هر دم بی خبر از بازدم
هیچ امیدی نباشد جز مگر تریاک تو
حبس هستم در اتاقی کوچک و غمگین و سرد
هر طرف فریاد سر دادم شود پژواک تو
درباره این سایت