شنیدی بحث رندان بر سر آن مدعا را
که گر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را؟
یکی خاک و یکی جان و یکی روحش فدا گردد
که نیست از آن یکی بهتر برایش کل دنیا را
من اما مدتی هستم ز حال یار بی اخبار
که فهمم حال آن زیبا سرایان غزل ها را
در آن روزی که یارم بود من در بر چها دارم
شمردم من یکایک کل آن ایام زیبا را
بدیدم داشتم من جرات و شادی تلاش و مهر
ز قبلش زنده بودم لیک اکنون زندگی ما را
منی که در سرم یاس و غم و پر نا امیدی بود
ز نور مهر شمسم دیده ام دستان خدا را
خدا را منکر و از بن وجودش را فراموشم
درون آن شبم باراند نور ماه سیما را
بگشتم من بساط خود برای تحفه ای درخور
ندارم لایقش چیزی وزین شان بالا را
من از حسن وجود او رسیدم اوج آرامش
تمام مِلک رندان قطره ای از آب دریا را
اگر آن ترک تبریزی نظر کرد این منِ کوچک
درون چشم او بینم تمام عرش اعلا را
درباره این سایت